بسیاری مواقع این سؤال مطرح میشود که چرا پسر خدا (عیسی مسیح) باید به صورت یک نوزاد متولد میشد؟ در حالی که نیازِ اسراییلِ از هم پاشیده و در حال مرگ به ماشیح ضروری بود. نخست، نفوذ یونانی و اکنون رومی، میراث ابراهیم، اسحاق و یعقوب را هر بیش از پیش از میان میبرد.
مقاله حاضر قصد دارد تا با نگاهی غیرالتقاطی و کاملاً مبتنی بر تعالیم کتاب مقدسی، با گریزی کوتاه بر این مسئله، چرایی چنین تجسمی را مورد بررسی قرار دهد.
در لحظات آغازین تولد یک نوزاد، والدین با شگفتیِ خاصی به نوزاد خود خیره میشوند؛ آنها با محبت هر ذره از صورت فرزند تازه متولد شده خود را بررسی میکنند.
مهم نیست که چگونه خود را آماده کنیم، واقعیتِ تولد جدید ما را شگفتزده میکند. اینجا، در آغوش ما، عضوی کاملاً جدید از نژاد بشر است. در اینجا آینده در جسم است. میراث ما به جهان. ما چشمها، دهان، گوشها را برای تشابهات فامیلی بررسی میکنیم. ما از پوست ظریف صورتی شگفتزده میشویم. بیشتر از همه، ما در سکوت بارها و بارها از خداوند را بابت هدیهای بسیار شگفتانگیز سپاسگزاری میکنیم.
آیا میتوانید تصور کنید که یوسف و مریم باید با چه جدیتی، کودکی را که در بیت لحم نزد آنها آمده بود بررسی کرده باشند؟ آمدن او را نه پزشکان، بلکه فرشتگان پیشگویی کرده بودند. به اذعان فرشتگان، اینجا در نور ستاره، ماشیحی بود که هزار سال موضوع شعر، ترانه و رؤیا بود.
ماشیح، شاید این زوج زمانی که میخواستند کلمه «میم» را با صدای بلند بیان کنند، لکنت زبان پیدا میکردند. وقتی آنها به نوزاد خوابیده نگاه میکردند، تصور چنین شخصیت باشکوهی بسیار سخت بود.
از این گذشته، همه میدانستند (یا فکر میکردند میدانند) که ماشیح فرمانده نظامی نهایی خواهد بود. او سوار بر اسب میآمد، با شمشیر برافراشته و فریاد انتقام و رستگاری به نام خداوند و ملت مورد لطف او. برگزیده حکمت سلیمان، صفا و نورانیت داوود، خداپرستی موسی و نبوغ نظامی یوشع را خواهد داشت.
با این حال اینجا یک نوزاد بود، فقط یک نوزاد. یوسف و مریم باید اعتراف میکردند که اینجا نوزادی بود که در نگاه اول مانند هر نوزاد تازه تولد شده دیگری به نظر میرسید. نیمه شب گریه کرد. او تشنه و گرسنه شیر بود. او هر از چند گاهی به « قنداق کردن » تازه نیاز داشت. اگر این فقط یک کودک معمولی مانند خالهزاده جدید الیزابت بود، چگونه میتوانست آنطور که پیامبر تأکید داشت، «کسی که اصل و نسبش از گذشتههای دور است»؟ چگونه یک نوزاد میتواند پسر خدا باشد؟
واقعاً چرا؟ چرا عیسی مانند یک نوزاد آمد؟
عیسی کسی است که شبیه هیچکس دیگری نیست، زیرا او همزمان کاملاً انسانی و کاملاً الهی بود. هیچچیز در مورد انسانیت او نمیتواند از الوهیت او کم کند و نیز هیچچیز در مورد الوهیت او نمیتواند از انسانیت او کم کند. فقط به این دلیل است که او میتواند پدر آسمانی را با فرزندانش بر روی زمین آشتی دهد. او انسان هر دو جهان است. او پلی است که خداوند از طریق آن به زمین میآید و مردم به آسمان میرسند.
در این راستا دیدیم که تولد از باکره نشانه الوهیت اوست. او منزه و پاک از بیرون به زمین میآید و به هیچ وجه محصول این دنیا نیست. اکنون میبینیم که به همین ترتیب، طفولیت کودک نشانه انسانیت اوست. او از هر نظر یکی از ماست.
عیسی با کمال و الوهیت از آسمان میآید که هیچ مرد یا زنی قادر به انجام آن نیست – با این حال او سفر کامل انسانی را انجام میدهد. اگر در کودکی خزیدن (چهار دست و پا راه رفتن) او را ندیده بودیم، چگونه میتوانستیم به عنوان یک انسان راه او را دنبال کنیم؟ اگر سختترین سالهایی را که همه ما در آنها برای به دست آوردن بزرگسالیمان تلاش میکنیم، پشت سر نمیگذاشت، چگونه میتوانستیم باور کنیم که او تمام وسوسههایی را که ما با آن روبهرو بودهایم تجربه کرده است؟
برای انجام قربانی کامل از جانب ما، عیسی باید تعهد کامل را انجام میداد. اگر او کاملاً شکل گرفته از آسمان بیرون آمده و در جلال آسمانی غوطهور شده باشد و میگفت” اینجا دست و پای من است، مرا بر صلیب بگذارید، زیرا من حاضرم بمیرم.” برای ما اهمیت چندانی نداشت.
در عوض، او را به عنوان یک کودک در آخور میبینیم. ما او را در معبد به عنوان پسری که در آستانه بلوغ قرار دارد میبینیم، و از هم اکنون درباره کار پدرش صحبت میکند. ما مریم و یوسف را میبینیم که از او تعجب میکنند و سعی میکنند بفهمند، زیرا او « در قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی میکرد.» (لوقا ۲: ۵۲).
در نهایت، ما او را به عنوان یک مرد جوان میبینیم که بی سر و صدا خدمتی را آغاز میکند که تمام تاریخ بشر را تغییر خواهد داد. ما زمزمههای همسایههایش را میشنویم: “مگر او پسر آن نجّار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شَمعون و یهودا نیستند؟ مگر همۀ خواهرانش در میان ما زندگی نمیکنند؟” (متی ۱۳: ۵۵-۵۶).
ما او را در بیابان میبینیم که با وسوسه و موضوع سرنوشتش دست و پنجه نرم میکند و میدانیم که او کاملاً انسانی است. ما محبت او به کودکان را میبینیم و میتوانیم آن را باور کنیم، زیرا او نیز کودک بوده است.
نهایتاً، هنگامی که آن میخهای زمخت مچ دست و پاهایش را سوراخ میکند، میدانیم که او دردی را احساس میکند که برای هر انسانی قابل احساس است. ما میدانیم که بهای گناهانمان روی میز است، بدون هیچ برنامه اعتباری یا برنامه پرداخت آسان، اما با آخرین قطره خون و هر ضربه وحشیانه شلاق پرداخت میشود. ما با بهایی خریداری شدهایم که هرگز نمیتوانست بدون پذیرش بار کامل بشریت، آن را پرداخت کند.
اگر او فقط خدا بود، قربانی او ناچیز شمرده و قانع کننده نبود. اگر او فقط انسان بود، قربانی او قدرتی نداشت. او هم مثل دهها هزار شهید دیگر میشد.
اما او انسان و خدا بود، بنابراین او در همه چیز بود. او در کودکی آمد تا با هر چالش و هر وسوسه مشترک بشریت مقابله کند و بر آن غلبه کند. ما در زندگی خود به او اعتماد داریم، زیرا او خدا بود. ما عیسی مسیح را از صمیم قلب دوست داریم، زیرا میدانیم که زمانی او یک نوزاد کوچک بود، در قنداق پیچیده شده و در آخور دراز کشیده بود.